The letter by Rayyan Hessami – Faran’s sister+ Persian translation ***
A week had passed, and Artin did not say his mom’s name even once. When
I told him on the phone that I am coming from Shiraz to go to visit
Faran at Evin prison he said, “No! We will write a letter instead and
send it to her!”
We arrived at the Evin prison’s waiting room at 11:30am on July 22nd. We were hoping to get a visit
appointment that same day, but were not sure if we could get it. At
about 20 minutes to ۱pm we were called to go through the entrance door
of the meeting room.
Before that, Artin was holding me tightly
and only occasionally lifting up his head from my shoulder and to ask
why they had not called our name? (Note that this child is not even 3
years-old yet and even though he is always waiting for his mom, he does
not usually mention her name.)
As we approached the door,
Artin brought forth his small innocent hand to be stamped to enter the
prison, and that was when the wall of my resistance collapsed and I
moved into tears.
Mrs. Rahimian (Faran’s mother-in-law)
explained to the shocked officer, who was stamping hands, that Artin is
used to this from Rajayi-Shahr Prison (where he had gone several times
to see his father) and he knows that they are going to stamp the palm of
his little hands.
We went in. Faran was amongst the last
prisoners who came. She ran towards Artin as if she did not see anyone
else in the room except her little son, and Artin pulled out of my
embrace and ran to his mom.
I wish I could upload for you that one-hour visit and all the feelings, like a short movie.
It was all tears and kisses and smiles that were exchanged between the
mother and her little son. When Faran was trying to put Artin on the
table in front of her, to, as she said, see him better, he was tightly
attached to his mom like a kitten.
Amongst all our numerous
questions and answers to Faran, she and her son were holding and kissing
each other. When the kind and smiling officer warned that the time is
over, Artin calmly kissed her mom and said goodbye to her, without even
the slightest cry. What a great soul there is in that little body that
even I, as his aunt, cannot fully comprehend.
Faran is in the
same cell with other Bahai imprisoned women. We wish for authorities to
agree with her freedom until Kamran (Faran’s husband) serves his
four-year imprisonment. This way at least it would be less harmful for
Artin.
Faran Hesami, a Bahai citizen who was previously
sentenced to four years in prison, was arrested on Sunday, July 15, and
transferred to Evin Prison to start serving her sentence.
Hesami was arrested when she went to Evin Prison's Sentence Enforcement
Unit to verify a power of attorney form belonging to her husband, Kamran
Rahimian, who is already serving his four-year term at Rajaee Shahr
Prison.
On January 3, Branch 15 of Tehran Revolutionary Court
under Judge Salavati sentenced the couple who were both lecturers at the
Bahai Institute for Higher Education (Bahai Online University), to four
years in prison on charges of "membership in the Bahai community," and
"assembly and collusion with the intent to disrupt national security."
دل نوشته ریان حسامی، خواهر فاران حسامی استاد بهایی در بند
جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی - فاران حسامی از اساتید دانشگاه بهاییان
است که چندی پیش از سوی دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی صلواتی به چهار
سال حبس تعزیری محکوم و در تاریخ یکشنبه ۲۵ تیرماه در دادسرای مقدس اوین
جهت گذراندن حکم بازداشت شد. در هفته گذشته فاران حسامی در اولین ملاقات
حضوری پس از بازداشت توانست آرتین، فرزند سه ساله خود را ببیند که خواهر
فاران صحنه ملاقات مادر و فرزند را به تصویر میکشد. قابل ذکر است که همسر
فاران حسامی، کامران رحیمیان است که با حکم چهار سال حبس تعزیری در زندان
رجایی شهر میباشد و فرزند سه ساله آنان هم اکنون از داشتن پدر و مادر در
مدت چهار سال آینده محروم است.
شرح دل نوشته خانم حسامی:
یک هفته از دستگیری فاران می گذشت و در این مدت آرتین حتی یکبار هم اسم
مامانش را به زبون نیاورده بود، حتی وقتی من از شیراز تلفنی باهاش حرف زدم و
گفت خاله دارم میام که با هم بریم اوین دیدن مامان فاران، گفت نه، براش
نامه بنویسیم و پست کنیم!
بگذریم، دیروز تقریبا از ساعت
۱۱:۳۰ توی سالن انتظار اوین بودیم، امید داشتیم که بهمون ملاقات حضوری
بدهند ولی باز هم ۱۰۰% مطمئن نبودیم، حدود ۲۰ دقیقه به ۱ بود که رفتیم جلوی
دری که باید ازش عبور می کردیم تا به سالن ملاقات برسیم، قبلش آرتین من را
محکم بغل کرده بود و فقط گاهی سرش را از روی شونه ام برمی داشت و می پرسید
خاله پس چرا اسممون را صدا نمی زنند؟ (توجه داشته باشید که این بچه هنوز ۳
سالش نیست و کماکان با وجودی که منتظره، اسم مامانش را نمی آورد).
خلاصه اسممون را صدا زده و نزده رفتیم دم در، برای ملاقات حضوری کف دستمون
مهر می زنند و تمام دیوار مقاومت من با دیدن آرتین که معصومانه دستش را جلو
آورد تا برای اون هم مهر بزنند فرو ریخت و اشک از چشمهام جاری شد، مامور
مهر زدن مات و مبهوت به آرتین نگاه می کرد که خانم رحیمیان براش توضیح
دادند که از زندان رجائی شهر عادت کرده و می دونه که باید کف دستش مهر
بزنند...
خلاصه رفتیم تو، فاران جزو آخرین زندانی هائی بود
که اومد توی سالن ملاقات، و با دیدن پسر کوچکش بدون اینکه حتی من و خانم
رحیمیان را دیده باشه به طرفش دوید و آرتین هم به نوبه خودش از آغوش من
کنده شد و به طرف مامانش پرواز کرد....ایکاش می تونستم اون یکساعت ملاقات
حضوری، دقایق و حجم احساساتش را از توی ذهنم اینجا مثل یک فیلم براتون
آپلود کنم، هر چه بود اشک بود و بوسه بود و لبخند که بین مادر و پسر رد و
بدل شد، هرچی فاران می خواست آرتین را از آغوشش جدا کنه و روی میز بشونتش
تا به قول خودش درست ببینتش، آرتین مثل یک بچه گربه می خزید توی بغل
مامانش، تمام اون یک ساعت و وسط سوال و جوابهای بیشمار ما و فاران، آتین و
مامانش همدیگرو بوسیدند و بوئیدند، و وقتی هم که مامور خوشرو و مهربان بند
برای بار چندم بهمون تذکر داد که وقت ملاقات تموم شده و باید خداحافظی
کنیم، و من به ارتین گفتم با مامان فاران خداحافظی کن و بیا بغل خاله، بدون
کوچکترین ناآرومی و گریه ای، مادرش را بوسید و همراه من اومد، آخ که چه
روح بزرگی در اون کالبد کوچیک قرار گرفته، روحی که حتی من که خاله اش هستم
از درک عظمتش عاجزم....فاران هم در کل خوب بود با بقیه خانم های بهائی یکجا
هستند و به نسبت زندان های دیگه، اونجا وضعیت خیلی بهتری دارند...هممون
دست به دعا هستیم بلکه با تقاضای آزادی اش تا زمان اتمام حکم کامران موافقت
کنند تا آرتین بیشتر از این آسیب نبینه ...ممنون از همگی که به یادمون
هستید و در دعاهاتون ما را فراموش نمی کنید